انسان در خسرانی همیشگی

انسانی که در خسران است و انسانی که هر لحظه از عمرش می کاهد، اگر این لحظه اش را در راه خیر و عمل صالح صرف کند، خسران ندیده است؛ بنابراین ساعتی از عمر را می دهد؛ اما در عوض جاودانگی می گیرد.

«برای زندگی» عنوان جلد اول از گفتارهای تفسیری قرآن کریم می گوید به «عصر» قسم بخورید. آدمی در خسران است، مگر کسی که چهار ویژگی در او باشد: ایمان آورده باشد، عمل صالح انجام دهد، به حق سفارش کند و نیز به صبر سفارش کند. همه آدمیان در خسران اند، مگر کسی که این ویژگی های چهارگانه در او باشد.

معنای «عصر» چیست و چرا باید به عصر قسم خورد؟ ما به اشیای مقدس سوگند می خوریم: به خداوند، به پیامبر(ص)، به عزیزانمان. سوگند همیشه به اشیای مقدس و محترم نزد خداوند است. آیا عصر و زمان نزد خداوند مقدس است؟ این مسئله بحث نخست ماست. چنانکه می دانید، «عصر» در بیش از یک معنا به کار رفته است و می رود. یک معنای عصر در مقابل ظهر است. در این معنا عصر پایان روز است. عصر به معنای دهر و روزگار هم هست: عصر جاهلیت و عصر پیامبر(ص). «عصر» مصدر از «عَصَرَ یعصُرُ» به معنای فشارآوردن بر چیزی است. این هم معنای دیگر آن است. مقصود از عصر در سوگندی که این سوره با آن آغاز شده است، چیست؟ از چه راهی معنای واژه «العصر» را بفهمیم؟

بحثی عمومی درباره سوگند در قرآن مطرح می کنم؛ زیرا قرآن در بیش از 40 جا سوگند یاد می کند و سوگندهای قرآنی با دیگر سوگندها متفاوت است.

قرآن به چه چیزهایی قسم می خورد

ما به خدا، پیامبر(ص)، قرآن، ملائکه، جان پیامبر(ص) و جان خود قسم می خوریم؛ اما قرآن به این چیزها قسم نمی خورد. قرآن به موجودات آسمانی و زمینی قسم می خورد: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا؛ سوگند به آفتاب و روشنی اش به هنگام چاشت.» (سوره شمس، آیه اول) به خورشید سوگند می خورد. «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا، وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا، وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا، وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا، وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا، وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا؛ و سوگند به ماه چون از پی آن برآید، و سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فروپوشدش و سوگند به آسمان و آنکه آن را برآورده، و سوگند به زمین و آنکه آن را بگسترده و سوگند به نفس و آنکه نیکویش بیافریده.» (سوره شمس، آیات 2 تا 7) در این آیات خداوند به موجودات هستی مثل ماه و روز و شب و حتی نفس قسم خورده است. همچنین «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ وَطُورِ سِینِینَ؛ سوگند به انجیر و زیتون و سوگند به طور مبارک.» (سوره تین، آیه اول) یعنی قسم به محل ستارگان و قسم به سمت وسو.

سوگند در قرآن بسیار به چشم می خورد، تا جایی که برخی مادی گراها به بسیاری سوگند در قرآن ایراد گرفتند؛ اما چرا؟ خواهش می کنم به این بحث توجه کنید؛ زیرا موضوعی مستقل است. گاهی قسم برای تأکید بر درستی سخن است. فی المثل وقتی می خواهیم چیزی بگوییم و بر درستی آن تأکید کنیم، می گوییم: «والله» یا «به محمد قسم» یا «به جانت قسم» یا «به جانم قسم». پس قسم گاهی برای تأکید بر درستی سخن است. این معنای مستقیم قسم است که شیء مقدسی را ضمانت درستی گفتارم قرار می دهم. این معنای عرفی قسم است. این معنا همه آن چیزی نیست که در قرآن کریم آمده؛ زیرا قرآن کتابی است که به هیچ وچه باطل در آن راه ندارد و شکی در آن نیست، به ویژه در هم سخنی خداوند با پیامبر(ص) لزومی به این تأکیدات و سوگندها دیده نمی شود. در اینجاست که معنای دیگری برای سوگند روشن می شود. این معنا توجه و جلب نظر شنونده به قداست چیزی است که به آن سوگند خورده شده است. هرگاه می گویم: سوگند به انجیر و زیتون و به طور مبارک و به این شهر ایمن و سپس آنچه را می خواهم، می گویم، شنونده احساس می کند آنچه بدان ها قسم خورده شده است، اموری مقدس اند؛ در غیر این صورت چرا به آن ها قسم خورده شده است؟ مثلاً تو می خواهی به کسی تأکید کنی به شخص احترام می گذاری. یکی نزد تو می آید تا پشت سر آن شخص فتنه انگیزی کند. تو متوجه این مسئله می شوی و می گویی که به جان آن شخص قسم، من فلان کار را می کنم. شنونده از این سخن چه می فهمد؟ او درمی یابد که زندگی آن شخص برای تو عزیز است و از همین روست که به آن قسم می خوری. تو با این قسم مقصودت را رسانده ای و به صورت غیرمستقیم او را متوجه کرده ای.

بنابراین، تنها فایده سوگند تأکید بر درستی سخن نیست، بلکه سوگند آثار دیگری هم دارد که همان جلب نظر شنونده به قداست چیزی است که به آن سوگند یاد شده است؛ پس اگر در قرآن به انجیر و زیتون سوگند خورده شده، هرکسی می فهمد که انجیر و زیتون مقدس اند. معنای سوگند در قرآن، افزون بر معنای عادی سوگند، توجه دادن به قداست آن چیزی است که قرآن به آن سوگند یاد کرده است.

هر موجودی مقدس است

بنابر آنچه گفتم، ما می توانیم قداست بعضی از اشیا را از قرآن دریابیم؛ اما این پرسش مطرح می شود که چرا قرآن می خواهد نظر شنونده را به قداست انجیر و زیتون و عصر و خورشید و روز و شب جلب کند؟ این مسئله یکی از جنبه های تربیتی اسلام است. اسلام می خواهد با بیان های گوناگون و راه های مختلف و تعبیرات فراوان به آدمی تأکید کند که هر موجودی در پیرامون تو مقدس است.

هیچ چیز فرومایه، کم ارزش و دور از خدایی در هستی وجود ندارد؛ از همین روست که می گوید خورشید و ماه و ستارگان همه سجده کنندگان به خدای اند: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ...؛ آیا ندیده ای که هرکس در آسمان ها و هرکسی که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده می کنند؟» (سوره حج، آیه 18) و گاهی می گوید هرچه در هستی است، تسبیح گوی خداوندند: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ...؛ خدا را تسبیح می گویند هرچه در آسمان ها و هرچه در زمین است.» (سوره جمعه، آیه 1) در این آیه از موصول «ما» استفاده شده و نه «من»؛ یعنی هرآنچه در آسمان و زمین است، چه عاقل و چه غیرعاقل. گاهی می گوید: «وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بحَمْدهِ...؛ رعد به ستایش او تسبیح می کند.» (سوره رعد، آیه 13) و گاهی هم می گوید: «...وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبیحَهُ...؛ و مرغانی که در پروازند، تسبیح گوی خدا هستند. همه نماز و تسبیح او را می دانند.» (سوره نور، آیه 41) پرنده نماز می گزارد و تسبیح گوی خداوند است. این نگاه قرآنی به موجودات هستی است. از این نگاه تربیتی به تلاش برای تقدیس این اشیا می رسیم و نه عبادت این اشیا همچون وثنی ها. این کار تلاشی است برای تکریم این موجودات: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا» گمان نبر که خورشید موجودی عادی در هستی است و احترام ندارد. خداوند به خورشید قسم می خورد؛ یعنی خورشید موجودی مهم است؛ اما چرا مهم است؟ زیرا به خدا سجده می کند. همین گونه اند: انجیر و زیتون و طور مبارک و شب و روز و آسمان و زمین و نفس و ستارگان و محل ستارگان و دیگر موارد.

بنابراین غایت اصلی از سوگند به موجودات هستی، جلب نظر انسان به قداست این اشیاست و مقصود از قداست، تربیت دینی توحیدی است تا ما آدمیان بدانیم که در مسیر توحید تنها نیستیم، بلکه همراه کاروان هستی راه خود می پیماییم و در همایشی جهانی که همه موجودات در آن شرکت دارند، در محراب خدا به سر می بریم. به سخن دیگر، فقط من و مؤمنان نیستیم که خدا را سجده می کنیم و برایش نماز می گزاریم، بلکه آسمان و زمین و درختان و کوه ها و رعد و امواج دریا و برگ درختان و هر چیزی در این هستی به صورتی این کار را انجام می دهد.

همه هستی محراب خداست

همه هستی محراب خداوند و انسان جزئی از این مجموعه است. از این پس به دیده حقارت به موجودات هستی نگاه نکن و گمان نبر که این امور عقل ندارند و جامدند، آن ها حرکت می کنند؛ ولی تو متوجه آن نیستی. بله، اشیا جامدند؛ اما حرکت آن ها سجده به خداست. در جاهای دیگر گفته ام که سجده نهایت خضوع است و موجودات هستی مطیع مطلق اوامر الهی هستند. ما این اوامر الهی را «عوامل هستی» (عوامل کونیه) می نامیم. تسبیح عبارت است از سازماندهی و چنانکه ساختمانی عظیم نشان از خبرگی مهندس آن دارد، همه ذرات هستی بر عظمت و بی نقصی ذات خداوند گواهی می دهند. تسبیح گاه با زبان و گاه با وجود صورت می گیرد. مقصودم از این بحث این بود که به اینجا برسیم که موجودات هستی راه الهی را می پیمایند؛ راهی که خداوند آن را به موجودات اختصاص داده است. اگر ما نیز در راه توحید و ایمان و به سوی خدا گام برداریم، همگام با هستی راه خود را پیموده ایم. امام علی(ع) می فرماید: «در راه هدایت از شمار اندک حق جویان بیمناک نباش.» هستی و آسمان و زمین و ستارگان و دریاها و کوه ها و رعد و بادها و همه چیز در کاروان ما و در خط ماست.

به اینجا رسیدیم که مقصود از قسم در قرآن کریم تأکید بر صحت گفته نیست، بلکه مقصود جلب نظر مستمع به قداست چیزی است که به آن سوگند یاد شده است. بنابراین دیدگاه عصر مقدس است. معنای عصر چیست؟ مفسران وجوه گوناگونی ذکر کرده اند. برخی گفته اند عصر به معنای دهر و زمان و روزگار است. ما می دانیم که زمان و دهر و روزگار آفریده های مقدس خداوندند، مانند دیگر آفریده ها؛ زیرا که انسان می تواند از این روزگار و زمان بهره مند شود. در زمان است که حوادث روی می دهد و روزگار آکنده از درس است. چه بسیار مردمان و شخصیت ها و بزرگان و افراد عادی در تاریخ هستند که برای ما عبرت هایی دارند؛ پس روزگار و عصر امری مهم و عظیم است و اگر آن را مقدس بشماریم و احترام بگذاریم و عبرت هایش را بیاموزیم، در زندگی مان از آن استفاده خواهیم کرد؛ بنابراین تفسیر عصر یعنی روزگار.

برخی مفسران می گویند مراد از عصر، عصر نبی است؛ اما چرا به عصر پیامبر(ص) قسم یاد شده است؟ بر این اساس که روزگار پیامبر(ص) سرشار از خیر و نور بود و آخرین رسالت همگانی خداوند در این عصر آغاز شد. به سخن دیگر، روزگار پیامبر(ص) روزگاری عظیم است.

اما در ادامه آیه به این نتیجه می رسیم که معنای سوگند متناسب با معنای عصر در مقابل ظهر است؛ اما چرا؟ پس از قسم به عصر آمده: «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» انسان در خسران است. علت کاملاً روشن است؛ زیرا با پایان هر روز یک روز از زندگی آدمی کاسته می شود. با سپری شدن هر روزی، صفحه ای از حیات آدمی ورق می خورد؛ پس انسان دائماً در خسران است. به سخن دیگر، آدمی عمرش را که تنها سرمایه اش است، از کف می دهد. هر لحظه و هر روز و هر ماه و هر هفته و هر سال چیزی از دست می دهد. این حرف دلیل و برهان دیگری نمی خواهد؛ اما طبعاً مؤمنان چنین نیستند؛ پس هنگامی که قرآن می خواهد بگوید انسان در خسران است، مناسب این است که عصر در مقابل ظهر را به کار برد؛ اما چرا عصر که مائده روز است؟ به این اعتبار که عصرهنگام آدمی به روشنی حس می کند عمر روز دیری نمی پاید و روز رو به پایان است، در حالی که صبح چنین احساسی ندارد؛ زیرا که جهان نورانی و روشن است. صبح آغاز روز است و خورشید هر لحظه بیشتر می تابد و روشنی فزونی می یابد. اگرچه هر لحظه که از صبح سپری می شود، از عمر روز کاسته می شود؛ اما ملموس نیست. پس از ظهر و به ویژه هنگام عصر آدمی می بیند که روز رو به پایان است. تناسب قسم و این جمله اقتضا دارد که «والعصر» را سوگند به عصرهنگام معنا کنیم.

حال که به این خسران نقص مستمر عصر آگاه شدیم، به معنای «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» توجه می کنیم. آیه به این معناست که آدمی در هر لحظه چیزی از دست می دهد؛ بنابراین انسان در خسرانی همیشگی است. آنچه با سوگند تناسب دارد، این است که عصر را در مقابل ظهر معنا کنیم و این مسئله امری شگفت در قرآن نیست. در قرآن سوگند به آغاز روز و شب و خورشید و غیر این ها آمده است. نکته دیگری که می خواهم بگویم، این است که اگر عصر به معنای روزگار و دهر و زمان باشد، باز هم باید توجه کافی داشته باشیم. قرآن کلام خداوند و دقت تعبیر در آن با دیگر سخن ها متفاوت است. چرا قرآن نمی گوید: «والدهر ان الانسان لفی خسر» چرا نمی گوید: «والایام» و «والزمان». چرا با دیگر تعبیرات سوگند نمی خورد؟ چرا مشخصاً این تعبیر را برگزیده است؟ شاید علت انتخاب واژه «عصر» در میان دیگر تعبیرات، مفهوم خاصی است که در این واژه وجود دارد که عصر به دو معنی روزگار و پایان روز فهمیده می شود.

«دهر» و «عصر» هر دو به معنای زمان اند؛ اما لازم است متوجه باشیم که «عصر» از «عصر یعصر» به معنای فشارآوردن گرفته شده است و عصر ما را متوجه می کند که زمان بر ما فشار می آورد. زمان گران بار است و تربیت می کند و پر از مشکلات و حوادثی است که نمی توان آسان از آن گذشت. زمان ساده به دست نمی آید و تند می گذرد؛ پس این واژه را برگزیده است تا به این نتیجه برسیم که به زمان قسم یاد شده است، زمانی که بر آدمی بسیار گران می آید و آدمی تحت فشار است. این عبارت تمهیدی است، برای جمله پسین. وقتی این معانی سه گانه با هم برابرند، آیا عصر به معنای آخر روز، روزگار یا زمان پیامبر(ص) است؟ بنابر مقدمه ای که گفتیم، همه این معانی درست اند؛ چون سوگند می تواند به همه آن ها تعلق بگیرد. آدمی در خسران است. گفتیم که خسران آدمی روشن است؛ زیرا که در هر لحظه، لحظه ای از عمرش را از کف می دهد و صفحه ای از حیاتش ورق می خورد؛ پس آدمی در خسرانی همیشگی است.

کدام انسان ها در خسران نیستند

انسانی که با چهار ویژگی شناخته می شود، خسران ندارد. این ویژگی ها عبارتند از: ایمان و عمل صالح و سفارش به حق و سفارش به صبر. تواصی به حق یعنی توصیه متقابل؛ هرکس دیگری را به حق سفارش کند. تواصی به صبر هم یعنی هرکس دیگری را به صبر سفارش کند؛ اما چرا هرکس این ویژگی ها را داشته باشد، در خسران نیست؟ این مسئله را به اختصار توضیح می دهم. روشن است کسی که به خدا ایمان دارد و عمل صالح انجام می دهد، روزی از عمرش سپری می شود. این حرف کاملاً درست است؛ اما این روز را در راه چیزی گران قدرتر صرف کرده است. اگر بخواهیم منطق مادی و تجاری آن را توضیح دهیم، کشاورزی را در نظر آورید که 10 کیلو گندم دارد و آن را در زمینی می کارد. او این 10 کیلو گندم را از دست داده؛ اما آیا ضرر کرده است؟ هرگز؛ زیرا به ازای هر دانه گندم هفت دانه گندم یا بیشتر یا کمتر برداشت می کند. اندازه برداشت به زمین و چگونگی کشاورزی و آبیاری و اوضاع آب و هوایی منطقه بسته است؛ اما این ضرر نیست.

انسانی که در خسران است و انسانی که هر لحظه از عمرش می کاهد، اگر این لحظه اش را در راه خیر و عمل صالح صرف کند، خسران ندیده است؛ بنابراین ساعتی از عمر را می دهد؛ اما در عوض جاودانگی می گیرد. ممکن است کسی ساعتی را از کف داده باشد؛ اما درس خوانده باشد. البته درس خواندن فقط به قصد درس خواندن کافی نیست؛ یعنی با درس خواندن یک روز از دست می رود؛ اما به جای آن آدمی فرهیختگی کسب می کند و توانی نو برای کارکردن به دست می آورد. در هر روی، علم هدف نیست، وسیله است. دانش آموز در ازای ساعاتی که در مدرسه از دست می دهد، سرمایه ای برای کارکردن به دست می آورد. اگر علمش را در راه جاودانگی و برای آسایش بشر و منفعت همگانی به کار گیرد، درواقع چیزی از دست نداده است. تا زمانی که عمل او باقی است، هیچ لحظه و ساعت و ماهی را از دست نداده و باقی خواهد بود. این مسئله روشن است؛ زیرا که حقیقت یک چیز و حیاتش به آثارش است. تا زمانی که دیگران از اثر تو، از مؤسسه تو، از مدرسه تو، از خدمات تو و از نتایج عمرت بهره مند می شوند، تو زنده ای. ما امروز با وجود آموزه های پیامبر(ص) با او زندگی می کنیم، ما امروز با علی(ع) زندگی می کنیم. ما با خیرانی زندگی می کنیم که به بشر خدمت و آسایش و علم را برایش فراهم کردند. ما با آنان زندگی می کنیم و آنان نیز با ما زندگی می کنند؛ بنابراین انسان در خسران است، مگر کسی که عمرش را چون سرمایه ای تقدیم و بیشتر از عمرش دریافت می کند. آدمی در خسران است، مگر آنان؛ اما آنان چه کسانی هستند؟ ما باید به این بخش توجه کنیم؛ زیرا کلام خداوند است و در آن مبالغه نیست. قرآن می گوید: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ...؛ به او شعر نیاموخته ایم و شعر درخور او نیست.» (سوره یس، آیه 69) پیامبر(ص) شعر نمی سراید تا بخواهد مبالغه یا تعارف کند. پیامبر(ص) از روی هوی سخنی نمی گوید، بلکه وحی خدا را بدون مبالغه و افراطی بیش از واقعیت و حقیقت ابلاغ می کند. سخن او همه حقیقت است.

این بحث بسیار سرنوشت ساز است. ما حس می کنیم که عمر می گذرد؛ بنابراین چه کسی سود کرده است؟ سودکنندگان فقط همان ها هستند. هستند کسانی که موقتاً و برای مدتی سود می برند و کسانی که بیش از این سود می برند؛ اما سود مطلق و دوری ابدی از خسران منحصر در آنان است. می توانیم بگوییم که این شروط چهارگانه خط صحیح و اندیشه درست را در حیاتمان ترسیم می کند، البته برای کسی که جاودانگی را دوست دارد. به سخن دیگر، برای کسی که حیات را دوست دارد؛ زیرا آدمی متولد نشده است تا بمیرد و خلق نشده است تا فنا شود. آدمی به دنیا آمده تا بماند. حال که جسمش مردنی است، باید با آثارش زندگی کند. اکنون می خواهیم به تفصیل درباره این شروط چهارگانه سخن بگوییم.

انسان جاودان و هماهنگ با هستی

نخست درباره ایمان و مفهوم آن. آدمی ذاتاً موجودی کوتاه عمر است؛ زیرا کمتر از 100 سال عمر می کند. آدمی ذاتاً موجودی ضعیف است که نیازمندی های فراوانی دارد. هر حاجتی و بعدی از ناتوانی انسان است. انسان ذاتاً امیال فراوانی دارد که گاهی این امیال آدمی را به جاهای متفاوتی می کشاند و انسان مؤمن انسانی است که با حبل متین که همان ایمان او به خالق است، پیوند دارد؛ پس این انسان به خالق متحول می شود. آدمی با ایمان خود به خداوند قوی پیوند دارد؛ از همین رو با اتکای به خداوند حق به موجودی قوی متحول می شود. آدمی به حق دگرگون می شود. اکنون فقط این بحث را مطرح می کنم تا این ویژگی های چهارگانه را روشن کنم؛ اما در فرصت بعد تفصیل مطلب را خواهم گفت. آدمی با ایمانش قوی و جاوید و حق و پس از آن، جزئی هماهنگ با هستی می گردد. انسان به تنهایی عمری کوتاه و امیال مختلف دارد و جدا از هستی است؛ اما انسان متصل به خدا و با ایمان قوی، جاودان و هماهنگ با هستی است.
عمل صالح اولاً، از نتایج ایمان است. ثانیاً ضامن بقای ایمان است. به دیگر سخن، عمل صالح فقط در ایمان مؤثر نیست، بلکه ترک عمل صالح به ترک ایمان می انجامد؛ پس عمل صالح باعث جاودانگی انسان و بقای اوست. این نکته دوم است که عمل صالح سود ساعاتی است که در زندگی از دست می رود.

شرط سوم و چهارم، سفارش به حق و سفارش به صبر است. بی شک، هر انسانی به تنهایی هر اندازه هم که توانمند و مجاهد باشد، از محیط و جهان زندگی خود متأثر می شود؛ از همین رو باقی ماندن در خط ایمان و عمل صالح جز در اندک مواردی میسر نمی شود، مگر آنکه گروهی شکل بگیرد. ما به این گروه، جامعه می گوییم. اگر گروه کوچک باشد، به اصطلاح امروز آن را حزب و جمعیت و جناح و تشکل می نامیم. انسان به تنهایی نمی تواند راه درست بپیماید، منفعل می شود و گمراه. آدمی با گروه می تواند موفق شود. به همین علت باید سفارش به حق کرد؛ یعنی من حق را به تو گوشزد می کنم و تو هم به من حق را می گویی. همچنین از آنجا که راه دشوار است، باید یکدیگر را به صبر سفارش کرد. این شرط اساسی باقی ماندن ایمان و عمل صالح است؛ پس از این نوبت به استقامت در عمل صالح و تطبیق آن با جهان بیرون می رسد.

ایمان حقیقت انسان است؛ زیرا آدمی به این دنیا نیامده که ضعیف و فانی و دور از هستی و صاحب امیال گوناگون باشد، بلکه آفریده شده تا توانمند و جاودان و موحد و حق خواه و هماهنگ با هستی باشد. پس از ایمان باید عمل صالح انجام داد که باعث استواری ایمان می شود و خود نیز اثر ایمان است. علاوه بر این ها، جماعت را خلق کرد تا هر یک دیگری را به حق پند دهد و ایمان و عمل انسان سالم باشد و سرانجام اینکه، یکدیگر را برای ماندن در راه درست به صبر سفارش کنند. اینان جاودانه اند و سود برده اند؛ اما دیگران عمرشان از کف می رود، بی آنکه نصیبی ببرند یا نصیبی می برند؛ اما با آنچه از دست داده اند، برابری نمی کند.

انتهای پیام

نظرات

captcha